اشكان كوچولوي مناشكان كوچولوي من، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

اشکان تک ستاره قلبم(اشکان شفیعی)

خانواده

سلام دوستان گلم و ني ني هاي خوشگل و نيز گل پسرم .پسرم شما امروز در مورد خانواده كاملا توجيه شدي و به ماماني هم توضيح دادي.البته اشاره كردي كه تو خانواده ما جاي ي آبجي خاليه.   و اين هم نقاشي شما در مورد خانواده كه خودت بدون كمك كشيدي عزيززززززززززززم ...
28 آبان 1393

سرودها و آموخته هاي اشكان

        سلام به دوستان گلم و پسر قشنگم.   پسمل قشنگم اين روزها به دليل مشغله كاري و سماجت خودت كه هيچوقت نميذاري بيام سر تايپ نتونستم بيام و برات مطلب بذارم.عزيز دلم اين روزها شعر ها و سوره ها و مطالب زيادي از مهد ياد گرفتي و هر روز منو با خواندن اونا مشغول ميكني و من كلي كيف ميكنم وقتي پسملي شيرين زبونم اونا رو واسم ميخونه.   عزيز دلم سوره توحيد و ناس رو كاملا بلدي و هر روز واسم ميخوني.   سرود ملي و هم هر روز واسم ميخوني فقط به اينجاش كه ميرسي خيلي با مزه ميخوني و من ميگيرم كلي ماچ موچت ميكنم.ميگي پاينده جابي و جابدان.خيلي جدي هم ميخوني،فدات بشمممممممممم من.   شعر هايي كه تا حا...
27 آبان 1393

يك روز بد

سلام دوستان گلم.امروز هم اومدم تا يك داستان ديگه از زندگي گل پسرم رو واسش بنويسم:   سلام پسر ناز من.عزيزم تو ديشب تب كرده بودي و داشتي تو آتيش تبت ميسوختي و ماماني و نگران كرده بودي.الهي فداي اون چهره معصومت بشم كه وقتي تب ميكني معصومتر ميشي.گل من پژمرده شده بودي و من تا صبح پلك رو پلك نذاشتم و بدتر از همه اينكه صبح مجبور بودم برم سركار.آخه عزيز دلم امروز قرار بود به كارمندها مساعده بدم و اگه نميرفتم اون همه آدم و چشم انتظار ميذاشتم،واسه همين صبح زود تو رو سپردم به مامان جون و رفتم سركار.اما دلم همش پيش گل پسرم بود.بابايي هم كه خواب خواب بود و از هيچي خبر نداشت.
19 آبان 1393

ماماني دلش گرفت

سلام پسر گلم. ماماني امروز دلش خيلي گرفت،آخه بعد از چند روز تعطيلي كه داشتيم تو دوست داشتي ماماني تو رو واسه رفتن به مهد آماده كنه اما عزيزم من مجبور بودم صبح زود قبل از اينكه تو از خواب بيدار شي برم سركار.و از شانس بد من و تو مامان جون هم امروز نبود و بابايي بايد ترا آماده ميكرد.پسر خوشگلم شب و پيش من خوابيده بودي و نگران بودي كه من برم و ترا تنها بذارم ،الهي من فدات بشم كه زود زود از خواب بيدار مي شدي و ميگفتي ماماني دوست دارم و ميگفتي ماماني خوشگلم فردا تعطيل شو.اما چيكار كنم كه نميتونستم ترا به آرزوت برسونم عشقم و دلم واست كباب شد .الان كه سركارم دلم برات ي ذره شده و از اينكه نميتونم هيچوقت كنارت باشم احساس بدي دارم و گريه ا...
17 آبان 1393

روز عاشورا

سلام.اول از همه عاشوراي حسيني رو به شما دوستان عزيزم تسليت عرض ميكنم.پسر گلم امروز با امام حسين و حضرت علي اصغر بهتر آشنا شد و مجبورم كرد تا داستانشون رو واسش توضيح بدم.پسر مهربونم وقتي داستان علي اصغر و فهميد خيلي ناراحت شد اما قربونش برم به خاطر مردونگيش سعي ميكرد نذاره كه ماماني متوجه موضوع بشه.اما فكرش تا شب مشغول بود و هي از علي اصغر ميپرسيد،حتي موقع خواب كه بين خواب و بيداري بود پرسيد ماماني علي اصغر دختر بود يا پسر؟از شنيدن سؤالش هم خنده ام گرفت هم از اينكه ناراحتش كرده بودم دلم واسش سوخت كه نميتونست با اين موضوع كنار بياد.   الهي فداي دل مهربونت بشم پسر نازم.     ...
13 آبان 1393

كاردستي و نقاشي پسرم به مناسبت تولد بابائی

سلام پسر قشنگ و نازم . امروز 1393/08/06 تولد همسرمه و پسر گلم از صبح فقط به فکر سوپرایز کردن بابئی هستش ، تا اینکه عصری یادش افتاد که واسه بابائی کاردستی درست کنه و نقاشی بکشه . و از من خواست که کمکش کنم و من هم با کمال میل قبول کردم ، بریدن شکلها با من بود و چسبوندنشون با اشکان جونم .و در پائین نتیجه کار و میبینید . کاردستی های پسر قشنگم واسه تولد باباش ، البته مامانی هم کمکش کرده .         ...
6 آبان 1393

نازبالالار

سلام عشقم.امروز صبح مهد تعطيل بود و تو پيش مامان جون مونده بودي.من زودتر از سركار اومدم تا خودم تو رو واسه رفتن به مهد و صدا و سيما  آماده كنم.تو ميگفتي من بدون مامان هيچ جا نميرم و من بغلت كردم و چندتا بوسه خوشگل ازت گرفتم و موهات و شونه زدم و ژل زدم تا خراب نشه.بعد دوتايي با هم رفتيم مهد و من اونجا منتظر شدم تا گل پسرم سوار سرويس بشه و بره.بعد ازاينكه سرويس راه افتاد منم برگشتم خونه اما دلم پيش تو مونده بود عزيزززززززم.اومدم تو خونه و منتظر شدم تا برنامه نازبالالار شروع بشه و من پسر نازم و ببينم اما پسر من اونجا فقط با دوستش شيطنت كرد و اصلا به دوربين نگاه نكرد.آخه پسر شيطون من كلا با دوربين مشكل داره و من هيچوقت موفق نشدم ي عكس مورد ...
5 آبان 1393

هيجان

سلام دردانه ام.فردا پنجم آبانماه قرار است از مهدكودك ببرنتون صدا و سيما برنامه نازبالالار.امروز بخاطر فردا خيلي هيجان داري البته من بيشتر از تو هيجان دارم و به همه گفتم كه فردا برنامه رو نگاه كنند.عزيز دلم من تا حالا تو رو تنهايي جايي نفرستادم اما فردا براي اولين بار قراره تو رو با مربي و مدير و بچه هاي مهد بفرستم صدا و سيما و راستشو بخواي خيلي نگرانتم اما چون دوست نداشتم اين حق و ازت بگيرم رضايت دادم كه بري.خييييييييييييلي دوستت دارم نازنينم.اميدوارم بهت خوش بگذره و خاطره خوبي واست بشه عسلم. ...
4 آبان 1393

سفر يك روزه به شهر مرزي جلفا

پسر نازنينم الان ساعت ١١شبه و تو در خواب نازي.صداي نفسهات داره به من آرامش خاصي ميده.امروز جمعه بود و ما همگي بجز بابا رفته بوديم جلفا.تو جلفا رو خيلي دوست داري و از اونجا هميشه خاطره خوبي در ذهنته.آخه پارسال شهريور ماه  رفته بوديم جلفا و توي پارك جنگلي نشسته بوديم كه چند نفر ي ماهي خيلي بزرگ ،البته نفهميدم چه نوعي بود اما هنوز زنده بود ،آوردند اونجا و تو از ديدن اون خيلي تعجب كرده بودي و خيلي هم خوشت اومده بود عزيزززززززم.واسه همين دوست داشتي باز بري جلفا.اما امروز كه رفتيم و خبري از ماهي بزرگ نشد خيييييييييييييلي ماماني و اذيت كردي و موقعي كه داشتيم برميگشتيم گريه كردي و گفتي ماماني من امروز تو رو خيلي اذيت كردم واسه همين ناراحتم و د...
2 آبان 1393