اشكان كوچولوي مناشكان كوچولوي من، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

اشکان تک ستاره قلبم(اشکان شفیعی)

عروسی و شهربازی

1394/2/27 14:5
335 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان گلم و عشق کوچولوی مامانمحبت

پسر قشنگ مامان چیزی به پنجمین تولدت نمونده و داری بزرگتر میشی اما نمیدونم چرا من دلم نمیخواد تو بزرگ بشی ، دلم میخواد همینطور کوچولو بمونی و پاک و معصوم و با نگاههای کودکانه ات نگاهم کنی . هر روز دلم برای روز قبلت تنگ میشه ، دوست دارم هر لحظه بغلت کنم و بوسه بارانت کنم . نه که نمیخوام بزرگ بشی این آرزوی هر مادریست که بزرگ شدن جیگر گوشه اش را ببینه و لمس کنه و شاهد موفقیتش باشه . منظور من اینه که دوست دارم زمان بایسته تا من بیشتر بتونم با تو کودکی کنم.این دنیای کودکانه ای که تو برایم ساختی خیلی قشنگ و زیباست .

این چند روز که تعطیل بودیم حسابی بهمون خوش گذشت آخه عروسی پسرعموی کوچیکم علیرضا بود و ما همش تو عروسی بودیم و تو با سان آی کلی تو عروسی رقصیدین ( شما دوماد بودین و سان آی هم عروسبوس) و دیروز که روز آخرش بود شما سرماخورده بودی و حوصله نداشتی و همش بغلم بودی . و همش میگفتی مامانی به مبینا (دختر دایی) بگو دیشب چیکار کرده دیگه ، بهش بگو اگه دوباره شیشه ماشین و بکشه پایین یه روزی خودش هم سرما میخوره ، الهی فدای دل مهربونت بشم که به فکر مبینا بودی .آخه دیشب که داشتند عروس و میگردوندن مبینا شیشه ماشین و پایین زده بود و داشت شادی میکرد و از آنجا که هوا کمی سرد بود کوچولوی من سرما خورد آخه یه باد کوچولو که بوزه آقا پسر گل ما سرما میخوره . خندونک

و موقع برگشتن از آنجایی که خونه عمویمان که خدا رحمتش کنه نزدیک شهربازی است شما دوست داشتی بری شهربازی و چون موقعیت ظاهری ما برای شهربازی رفتن خوب نبود نتونستیم بریم شهربازی و تو عشق کوچولی مامانی خیلی ناراحت شدی و کلی گریه کردی و مامان جون قول داد که تو رو ببره فروشگاه تا خرید کنی ، آخه شما عاشق فروشگاه و خرید کردنی . اما گفتی نه مامان جون من انقدر ناراحتم که حتی نمیخوام برم فروشگاه.من الان انقدر ناراحتم که هیچکاری خوشحالم نمیکنه. الهی من فداااااااااااااات بشم بغل گفتم بیا بغلم بخواب گفتی نه مامانی حتی بغل تو هم خوشحالم نمیکنه. خلاصه رفتیم خونه و تو همینجوری که روی مبل نشسته بودی خوابت برد . اومدم بغلت کردم تا ببرم اتاقت گفتی مامان دست نزن به من اعصابم خرابه. توی بغلم انقدر بوسیدم و نوازشت کردم تا آروم بشی بعد لباسهاتو عوض کردم و گذاشتمت رو تختت . اما نصف شب بیدار شدی و اومدی کنار خودم خوابیدی ، میگم میخوای پیش من بخوابی ؟ میگی آره فردا جمعش میکنی؟ گفتم چیرو ؟ گفتی تخت خوابم رو . گفتم نه عزیزم جمعش نمیکنم آخه مال عزیزمه.گفتی مرسی و خوابیدی . الهی من فدات بشم که تو خواب خیلی مظلومی .بغل

صبح هم که داشتم میرفتم سرکار بیدار شدی و گفتی مامانی میری سرکار ؟ گفتم بله . گفتی شب تو خواب دیدم انتحام (امتحان) ماشین داشتی و من داشتم ازت فیلمبرداری می کردم . الهی قربون خواب تعریف کردنت بشم من . فقط نمیدونم چطور شده که پسر گل ما از اینجور خوابها دیده . بوس

یه اتفاق جالب توجه که تو این عروسی ، روز تالار برایم افتاد این بود که وقتی رفتم رخت کن تا لباسمو عوض کنم تازه یادم افتاد که لباسم جا مونده گریه به قدری اعصابم خراب شد که واقعا گریه ام میومد اما به زور جلوی خودمو نگهداشتم اما فرشته نجاتم بابایی (بابای خودم )که فداش بشم رفت و از خونه واسم آورد . بغل

خوبی این اتفاق این بود که اشکان راضی شد در آخر عروسی چند تا عکس ازش بگیرم تا خوشحال باشم .خندونک

و این هم از عکسهای روز جشن در رختکن تالار اطلس

و اینم از ماشین عروس (ایشالا ماشین عروس خودت خوشگل مامانیبوس )

پسر قشنگ مامان تا این لحظه 4 سال و 10 ماه و 4 روز سن دارد . بوسبوسبوس

 

 

پسندها (9)

نظرات (5)

سما مامان فرشته ها
27 اردیبهشت 94 14:14
فداى دل اشكان جونم بشمعشق خاله شما چقدر مهربونىآفرين كه هواى مبينا جونو داشتى اشكان جان اميدوارم عروسى بهت خوش گذشته باشهعزيز دلم ناراحت نباش ايشالا يه روز ديگه ميرى شهربازى الهى برات بميرم اشكان جونم بيشتر مراقب خودت باش پسر كوچولو شما 7ماه از ارشيا بزرگترىاشكان خان تولدت مبااااااااااااركهانشا...120ساله بشى مهتاب جونم از طرف من اشكان جون رو ببوس
مهتاب مامان اشکان
پاسخ
سمای گلم عزیزمی . ممنون که وقت گذاشتی و با حوصله همه چی رو خوندی . آره خاله جون من 7 ماه بزرگترم ، از دختر خاله ام هم 7 ماه بزرگترم خدانکنه خاله جون. چشم خاله جونی شما هم فرشته هاتو ببوس سمایی
مامان راحله
27 اردیبهشت 94 23:46
مامان ریحانه
28 اردیبهشت 94 19:08
سلام مهتاب جونم خوشحالم که تعطیلات خوبی داشتی و بهتون حسابی خوش گذشته انشالله که همیشه خوش باشید عزیزم قربون پسر اعصاب خراب برم منو فدای خواب تعریفکردنش عزیزززززمگ مهتاب جون ببوووووس گل پسر خوشگلو
مهتاب مامان اشکان
پاسخ
سلام ریحانه جونم.عزیزمی .مرسی خانومی . خدا نکنه خاله مهربونم فدات . شما هم نازنین جونمو ببوس
عمه فروغ
30 اردیبهشت 94 1:05
خوشحالم که عروسی بهتون خوش گذشته همیشه به شادی بلا به دور باشه ازت اشکان جونم الهی که همیشه سلامت باشی ای جووووونم به پسرک دل نازک
مهتاب مامان اشکان
پاسخ
مرسي فروغ جونم. ممنون عمه جون.دوستت دارم
محجوب بانو
9 خرداد 94 14:03
سلام عزیزم وب خوشکل و جالبی داری آقا پسرتون هم خیلی نازه انشالله همیشه سالم باشه
مهتاب مامان اشکان
پاسخ
سلام گلم.خواهش میکنم خانومی .چشاتون زیباست خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه عزیزم