سفر يك روزه به شهر مرزي جلفا
پسر نازنينم الان ساعت ١١شبه و تو در خواب نازي.صداي نفسهات داره به من آرامش خاصي ميده.امروز جمعه بود و ما همگي بجز بابا رفته بوديم جلفا.تو جلفا رو خيلي دوست داري و از اونجا هميشه خاطره خوبي درذهنته.آخه پارسال شهريور ماه رفته بوديم جلفا و توي پارك جنگلي نشسته بوديم كه چند نفر ي ماهي خيلي بزرگ ،البته نفهميدم چه نوعي بود اما هنوز زنده بود ،آوردند اونجا و تو از ديدن اون خيلي تعجب كرده بودي و خيلي هم خوشت اومده بود عزيزززززززم.واسه همين دوست داشتي باز بري جلفا.اما امروز كه رفتيم و خبري از ماهي بزرگ نشد خيييييييييييييلي ماماني و اذيت كردي و موقعي كه داشتيم برميگشتيم گريه كردي و گفتي ماماني من امروز تو رو خيلي اذيت كردم واسه همين ناراحتم و دارم گريه ميكنم،الهي من فداي اون دل كوچيك مهربونت بشم كه هميشه بد از اذيت كردن من به درد مياد.خييييييييييييلي دوستت دارم فرشته زميني من.
پسر گلم به همراه دختر عمه كوچولوش زهرا جون تو پارك جنگلي جلفا.به جفتتون خييييييييلي خوش گذشت گلم.