تابستانی که گذشت و ورود اشکان به پیش دبستانی
اول از همه سلام گرمی دارم به دوستان خوبم که در نبود ما دلشون برامون تنگ شده و واسمون کامنت گذاشتند و نگرانمون بودند ، دوستان گلم جای هیچ نگرانی نیست فقط من یه کم تنبل شدم و حسش رو نداشتم که بیام و مطلب بذارم و البته کمی هم مشغله کاری و فکری اجازه اینکار و نداد اما امروز تصمیم گرفتم هر طوری شده مطلب بذارم حتی شده برای تشکر و قدردانی از شما بزرگواران
و اما پسر عزیزتر از جانم اشکان ، مامانی از شما هم به خاطر تنبلیش معذرت خواهی میکنه.دوستت دارم فرشته مهربونیها
توی این دو ماهی که گذشت و ما نبودیم بابایی براش مشکلی پیش اومده بود و حدود یک ماهی سرمون به اون گرم بود و به همین خاطر تولد پسرکمون با یک ماه تاخیر به صورت جزئی برگزار کردیم و بازم اونی نشد که دلم میخواست اما به هر حال تونستم پسرکمو خوشحالش کنم.
حدود یکماه هم بنا به خواست خود پسرک تو کلاس نقاشی ثبت نامش کردیم و پسر گلم به همراه دخترخاله اش سان آی به کلاس نقاشی رفتند و چند تا نقاشی خوشگل یاد گرفتند اما هیچکدوم باب میل این دو وروجک نبود و زودی کنارش گذاشتند .
پسر گلم خیلی علاقه داشت که تو کلاس رباتیک ثبت نام کنه اما من این کلاس و برای تابستان بعدیش نگه داشتم تا کمی بزرگتر بشه و از خوش شانسی یکی از دوستان عزیز و مهربونم برای جشن تولد اشکان دو تا ربات فرستادند که اشکان تابستونو کلی با اونا حال کرد و علاقه اش چندین برابر شد و همینجا از دوست عزیزم سمیرا مامان رادین گلم تشکر میکنم که زحمت کشیده بودند و این کادو را فرستاده بودند, واقعا شرمنده مون کردند.
توی این مدت دو بار رفتیم شمال و سرعین و شما به شدت عاشق سرعین بودی و میگفتی مامانی نمیخواد بریم شمال و دوست داشتی بری استخر.آخه در طول روز دوبار رفتی استخر و چون دیدی اونجا استخرهاش زیاده و از این استخر به اون استخر واقعا برات مزه میداد . فدای پسر قشنگم بشم که عاشق آب بازی و استخره و قول دادم سال بعد ، بعد از عید 95 بفرستم بری آموزش شنا .
پسرکم این روزها گردن مامان به شدت درد میکنه و بخاطر همون سعی میکنم زیاد طرف گوشی و کامپیوتر نرم و همین باعث شده که نتونم به وبلاگت سر بزنم و زیاد نتونم توی گروه تلگرام فعالیت کنم ولی باز با کمکاری مامان شما این تعطیلات کلی کلمات انگلیسی و شعر و جملات کوتاه یاد گرفتی و به موقع سرجاش استفاده میکنی و من کلی لذت میبرم .
و اما مهمتر از همه اینکه پسرک من دیگه بزرگ شده و امسال میره پیش دبستانی و من مبهوتم از گذشت این همه سال کنار پسرکم که گذر زمان با بودن پسرک اصلا احساس نشد و مامان الان باورش نمیشه که اون پسرکوچولویی که داشت تو شکمش لگد میزد و با هر لگدش کلی ذوق میکرد و بعد از بدنیا اومدنش از هربار در آغوش کشیدنش و شیردادنش کلی لذت میبرد و همیشه تو دلش میگفت یعنی کی میشه که پسرک من هم بزرگ بشه و حرف بزنه و راه بره و بدوه و ... الان همین پسرکوچولوی مامان بزرگ شده و میره پیش دبستانی و مامان هنوز باورش نشده که کودکش 5 سال و 2 ماهه شده و کیف به دوش به دنبال تحصیل علم و دانش میره و میخواد که باسواد بشه . پسر قشنگم امیدوارم در تمام مراحل زندگیت بخصوص تحصیل که برای من خیلی مهم و با ارزشه موفق بشی و به درجات والاتر برسی و دعای من برای تو همیشه و در همه حال موفقیت و پیشرفتت و البته در کنار آنها سلامتت است . عاشقتم پسر گلم
عکسها در ادامه مطلب
اینم از کیک تولد 5 سالگی پسر گلم که بابائی به تنهایی انتخاب کرده و یادش رفته بود روی کیک و بنویسه
اشکان در حال باد کردن بادکنکها تولدش که با هر بار تکیدنشون میترسید و گریه میکرد
اشکان و کادویی که بابائی براش گرفته بود
اشکان با کادوی مامانی و بابایی
با لباسی که خاله ندا براش کادو گرفته بود در مراسم کیک بران حاضر شد
فعلا به همین عکسها بسنده میکنم و ایشالا سر فرصت تکمیلش میکنم