اشكان كوچولوي مناشكان كوچولوي من، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

اشکان تک ستاره قلبم(اشکان شفیعی)

عکسهای اشکان 20 ماهه در آذربایجان

اشکان 20 ماهه در شهر مینگه چویر آذربایجان (شهر واقعا زیبایی بود) گونل ، علی و اشکان باغ حیدر علی اف دایی سعید دریای خزر (کشور آذربایجان) تا حالا دیدین کسی چهار دست و پا تو پارک راه بره پسر مو فرفری من پسر مو فرفری اخموی من بغل باباجون که داره واسه گرفتن دوربین از من التماس میکنه از اینکه بغلت کردن ناراحتی و لبهاتو آویزون کردی ...
17 خرداد 1394

شهربازی منظریه و لونا پارک

سلام عزیز دل مامان . اینم از شهربازی که روز عروسی قولشو بهت داده بودم . اینم از سینما 5 بعدی که چند ساله آرزو داشتی بری اما چون فیلمهاش ترسناک و هیجانیه نبرده بودیمت و الان چون فکر کردیم پسرمون شجاع شده بردیمش . چه ذوقی میکردی تا وقتی فیلم شروع نشده بود اما بعد از چند لحظه از پخش فیلم چشماتو بستی و رفتی بغل بابایی و گفتی من میترسم . هرکاری کردیم دیگه نگاه نکردی و مجبور شدم ببرمت بیرون . توی فیلم یه قسمتش فیل داشت با خرطومش آب پخش میکرد و هیمن که آب به صورتت خورد فکر کردی واقعا  آب از خرطوم فیل ریخت بیرون گفتی نمیشینم که نمیشینم ، ما رفتیم بیرون و بابای ناقلا خودش تا آخرش نشست و نگاه کرد .   ...
12 خرداد 1394

عکسهای نوزادی و نوپایی اشکان

ماهگرد ششم ماهگرد هفتم ، تازه داشتی چهار دست و پا میرفتی ماهگرد هشتم ماهگرد نهم ماهگرد دهم ماهگرد یازدهم ماهگرد چهاردهم،دوست داشتی فلفل بزرگ و با دندونت گاز بزنی عاشق بازی کردن وسط دو تا مبل بودی ماهگرد پانزدهم ، به شدت عاشق کتاب خوندن بودی اما کتاب و برعکس میگرفتی ماهگرد شانزدهم ، اینجا از شاه حسین برگشتیم و فندق من خسته است ماهگرد هفدهم ، عاشق مرواریدهات بودم میخواستی با مامان جون تماس بگیری از جشن تولد هستی برگشتیم و شما از خواب بیدار شدی گلم ...
9 خرداد 1394

آخرین روز مهدکودک پسر قشنگم

پسر قشنگم امروز 30 اردیبهشت ماه سال 94 یعنی روز آخر مهد بود و شما با اینکه روزهای اول دوست نداشتی از من جدا بشی و بری مهد ، اما این روز آخر دلت نمیومد از مهد و دوستات خداحافظی کنی ، مخصوصا از آیلا جون که دوست بسیار صمیمی توست و همدیگه رو خییییییییلی دوست دارین . کاش همه دوستیها مثل دوستیهای دوران کودکیمان باشد .یه چیز جالب که آیلا و اشکان هر دو متولد یک روز هستند یعنی هر دو 89/04/22 بدنیا اومدند. اشکان میگه مامان چون ما هر دو تو یه روز بدنیا اومدیم همدیگه رو انقدر دوست داریم . الهی فدای دوتان بشم من  امروز وسط جشن اومدم مهد و از مدیر مهد خانم سیاحی خواهش کردم تا اجازه بده عکس دسته جمعی با دوستات بگیرم که اولین نفری که اومد آیلا بود ...
2 خرداد 1394

عروسی و شهربازی

سلام به دوستان گلم و عشق کوچولوی مامان پسر قشنگ مامان چیزی به پنجمین تولدت نمونده و داری بزرگتر میشی اما نمیدونم چرا من دلم نمیخواد تو بزرگ بشی ، دلم میخواد همینطور کوچولو بمونی و پاک و معصوم و با نگاههای کودکانه ات نگاهم کنی . هر روز دلم برای روز قبلت تنگ میشه ، دوست دارم هر لحظه بغلت کنم و بوسه بارانت کنم . نه که نمیخوام بزرگ بشی این آرزوی هر مادریست که بزرگ شدن جیگر گوشه اش را ببینه و لمس کنه و شاهد موفقیتش باشه . منظور من اینه که دوست دارم زمان بایسته تا من بیشتر بتونم با تو کودکی کنم.این دنیای کودکانه ای که تو برایم ساختی خیلی قشنگ و زیباست . این چند روز که تعطیل بودیم حسابی بهمون خوش گذشت آخه عروسی پسرعموی کوچیکم علیرض...
27 ارديبهشت 1394