اشكان كوچولوي مناشكان كوچولوي من، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

اشکان تک ستاره قلبم(اشکان شفیعی)

راهکارهایی برای مقابله با مشکلات تربیتی کودکان۳تا۵ ساله

راهکارهایی برای مقابله با مشکلات تربیتی کودکان۳تا۵ ساله یکی از دشوارترین مراحل تربیتی کودکان فاصله سه تا پنج سالگی است؛ مقطعی که کودک تا حدی به استقلال دست یافته و هر روز در حال تجربه اندوزی است. درست در همین سن است که مادران زمزمه اطرافیان را می شنوند که «بچه را لوس نکن» یا «با بچه درست رفتار کن». هر روز از زندگی یک کودک سه تا پنج ساله یک چالش تربیتی است که گاهی والدین را دچار سردرگمی برای بکار بستن شیوه تربیتی درست در مورد کودکشان می کند . جر و بحث نکنید کافی است با کودک سه ساله تان سر هر رفتار بدی که دارد دعوا کنید تا تمام روز خود را در حال دعوا کردن و بحث کردن با او بغیابید . به جای این کار فه...
9 بهمن 1393

تقدیم به همه کودکان ناز و پسر عزیزم

مینویسم سرشار از عشق برای تویی که همیشه ... تنها مخاطب خاصّ دل نوشته ‌های ِ منی !!! برای تو که بخوانی !!! بدانی !!! دوست داشتنت در من بی‌انتهاست .... برای تو ... هرچیزی رو جا به جا میکنم .. حتی ماه را از اسمان به زمین خواهم اورد تک ستاره قلب من ... اگر تو نبودي جهان، بي خنده هاي تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشي، هيچ بهاري ـ حتي اگر لبريز شکوفه باشد ـ ديدن ندارد . اگر تو نبودي، باران ها همه دلگير مي شدند و هيچ مادري عاشقانه زير باران ها، بي چتر لبخند نمي زد. اگر تو نبودي، آسمان با همه حجم آبي اش، در چشم هاي هميشه خيس هر پدري، دلگيرتر از چهار ديواري کوچکي مي شد که به زنداني کوچک بيش نمي ماند ...
7 بهمن 1393

تقدیم به همه مادرها و پسر گلم

مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه آنها چه سختیهایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند ... مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگیری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ... مادر که میشوی ... صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز به حوصله ت...
27 دی 1393

پنجاه و چهارمین ماهگرد اشکان

  اول از همه سلام میکنم به پسر قشنگم اشکان که همه وجودم را با عشق به خود پرکرده است . پسر قشنگم عاشقتم و حالا نوبت دوستان گلم هستش . سلام به روی ماهتون امروز به بهانه پنجاه و چهارمین ماهگرد زمینی شدن پسرم اومدم که واسش مطلب بذارم . پسر گلم امروز چهار و نیم سالت تموم شد و انگار که همین دیروز بود که به دنیا اومده بودی ، بعد از گذشت این همه مدت هنوز اون احساسی که هنگام متولد شدنت داشتم رو دارم و خییییییییییییییییلی خوشحالم که خدای مهربون فرشته نازنینی رو برای من هدیه داده و مـــــــــــــــرا به اسم مقدس مادر مزین فرموده.حس خیییییییییییییلی خوبی است حس مادر بودن . پسر یکی یه دونه ام طی این مدت گاهی با شیرین کا...
22 دی 1393

اومدن مادر از كربلا و شب يلدا

سلام پسر نازم.چند وقته كه دوستان از رفتن پاييز و شب يلدا و اومدن زمستان ميگن واسه همين من هم خواستم در اين مورد واست مطلب بذارم،اميدوارم كه پسر گلم مامانش رو ببخشه كه تنبلي كرده و واسش مطلب نذاشته،آخه ماماني وقتي ميام سرتايپ خيلي اذيتم ميكني و همش بهونه ميگيري!البته ميدونم كه پسر گل مامان حتما منو ميبخشه ،آخه پسر گلم خيلي مهربونه.الهي فداي اون دل مهربونش بشم من. عزيز دلم امسال يك روز قبل از يلدا قرار بود مادر/مادرشوهرم/ از كربلا برگرده و ما رفته بوديم خونه اونا تا شب كه برميگرده بريم پيشوازش و تو از شوق اومدن مادر و واسه اينكه عاشق حياط خونه مادري همش تو حياط موندي و چيزي نخوردي و گفتي كه تا مادر نياد نه ميام تو خونه و نه چيزي ميخورم...
7 دی 1393

شعرجديد اشكان و شهربازي

به به شب چله اومـد             يواشـكي تو خونمون هندونه و نقل و نبات              آورده توي خونـــمون امشب همه خونه ما             جمع شدند و مهمونمون بزرگترا هم همــگي              همبــازي مــا بچه ها حرف ميزدند ميخنديدند          همه ما خوشحال بوديم پر از صفا بود خنده شون         منتــظر بـابـا بوديم يواشكي هنــدونه رو              آورد بـابـا توي اتاق صداي به به پرشده&nbs...
21 آذر 1393

دلنوشته هاي ماماني واسه اشكان

سلام به دوستان گلم و ني ني هاي خوشگلتون.اميدوارم كه در كنار نانازيهاتون سالم و تندرست باشيد.و اما پسر عزيز و مهربونم ، خيييييييلي دوست دارم.الان كه من دارم اين مطالب رو مينويسم تو خوابيدي و من هم از فرصت استفاده كردم و برات مطلب گذاشتم. عشقم تو داري بزرگ ميشي و ماماني از ديدن اين روزها هم خوشحال ميشه و هم دلش ميگيره ،آخه دوست دارم كوچولو بموني و من بتونم بيشتر باهات بازي كنم و اون لحظه هايي رو كه كنارت نيستم رو جبران كنم.عزيز دلم لحظه هايي رو كه نميتونم كنارت باشم از لحظه هاي تلف شده عمرم ميدونم و افسوس ميخورم.نميدونم وقتي بزرگ بشي ميتوني من و دركم كني و ببخشي!!! حتما ميتوني،چون تو از الان هم بچه عاقل و باهوشي هستي و هميشه هواي ماماني ...
19 آذر 1393